مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
مـیرود بـر لـبـۀ تــیــغ قــدم بــردارد درد را یکتـنه از دوش حرم بردارد مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست بارها گفتهام این قصه مرورش زیباست پسری با دلِ پُر خـون به دل دریـا زد پشت پا بر همۀ خـوب و بـد دنـیـا زد ماه میخواند پس از رؤیت او سورۀ شمس سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس در دل سنگدلان قصد شکـفـتن دارد پـسـری جـای زره آیـنـه بـر تـن دارد چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند تـرس دارند از این چـهـرۀ آرامِ عـلی لـرزه انـداخـتـه بر پیکـرشان نامِ علی پیر جنگاند ولی از دل و جان میترسند از رجزخوانی سردار جوان میترسند پیش میآید و رخساره برافروخته است تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین» بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم خویش را در دل آئـیـنه، پیـمـبـر دیدم آمـدم بـا قـد و بـالای بـنـیهـاشـمـیام وای اگر باز شـود حـنجـرۀ فـاطمیام چه خیالات محالیست که در سر دارید دست از ریـخـتـن خـون خـدا بردارید گرچه در معرکۀ کربوبلا حق تنهاست باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست گر نمیخواست پدر جام بلا سر بکشد شمر کوچکتر از آن بود که خنجر بکشد ما بخواهـیم، ملائک به کمک میآیند ابر و باد و مه و خورشید و فلک میآیند سپـر محکـمی از چـادر خـاکی دارند پسران علی از جـنگ چه باکی دارند غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان ساقۀ گـندم ری خشک شود بر لبتان حـزب بـادیـد که با سـکـۀ بـاد آورده، چه بـلایـی سـرتـان اِبـن زیـاد آورده! من لبم روضۀ رضوان و؛ شما خاموشید ناخلفها خودتان را به جُوِی نفروشید یک قـدم بین شما تا حرم ما راه است چقدر فـاصلۀ باطل و حق کوتاه است لشکر سنگ! ببـیـنید دلم از نور است حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است آدم، این قـدر طـمـعکـردۀ دنـیـا باشد! پـسر فـاطـمـه در مـعـرکه تنهـا باشد! و همینطور رجز خواند و به سوگند رسید خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید بر نـمیخـیـزد و برخـاسـته آه پـدرش و گره خورده نگاهـش به نگاه پدرش عطش عشق علی بود که بیتابش کرد دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد شاخهشاخه بدنش روی زمین گل میکرد داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل میکرد چقدر فـاصـلـهات کم شده تا مـاه علی آسـمـانی شــدهای! آجَــرَکَ الله عــلـی |